سفر به سرزمين «كامي كازه‌ها»، گزارش سفر به ژاپن(4)

سه شنبه 28 آوريل 2009


او گفت: «من در حياط مدرسه‌اي در فاصله 1400 متري از محل انفجار قرار داشتم. در يك لحظه همه جا را نور فرا گرفت. بعدها مشخص شد كه شدت انفجار تا فاصله 16 كيلومتري از مركز انفجار نيز سرايت كرده است.»
سرعت حرارت و انرژي حاصل از انفجار به 440 متر در ثانيه مي‌رسيد. در لحظه‌اي كه اين «باد انرژي» وزيدن گرفت همه چيز را نابود كرد. ساختمان‌ها از جا كنده شدند و به سان يك طوفان همه چيز را به آسمان برد و بر زمين کوفت.

خود او وقتي به هوش آمد ديد كه حدود 10 متر از محلي كه قرار داشته فاصله دارد و اين مسافت را با سرعت آن «باد انرژي» پرتاب شده بود. در يكي از تصاويري كه او توضيح مي‌داد، دست‌ها، پاها، امعاء و احشام زنان، دختران و كودكان و چند عدد چشم به اطراف پرتاب شده بود. اين‌ها ناشي از شدت وزش آن باد بود.

ابزار و وسايل و تجهيزات ساختمان، تنه درختان، دوچرخه و هر چيز ديگر كه وجود داشت نيز بر اثر آن طوفان از جا كنده و به سروصورت مردم اصابت كرده بود.

از آن مدرسه 150 نفري فقط 14 نفر در آن لحظه زنده مانده بودند. در واقع بر اثر آن انفجار350 هزار نفر كشته شدند كه 140 هزار نفر آن‌ها درطول چهار ماه اول پس از انفجار و 60 هزار نفر ديگر تا پنج سال پس از انفجار بر اثر تشعشعات و عوارض حاصل از آن از بين رفتند. در لحظه انفجار 150 هزار نفر كشته شده بودند.

هم‌اكنون در ژاپن 279 هزار نفر معلول حاصل از انفجار هيروشيما و ناكازاكي زنده‌اند كه 84 هزار نفر آن‌ها در هيروشيما و 49 هزار نفر ديگر در ناكازاكي زندگي مي‌كنند.
او پس از اين‌كه به خودش آمد متوجه شد كه بر اثر انفجار و وزش "باد انرژي" 10 متر پرتاب شده است و مدرسه كاملا خراب شده است .

تعداد خيلي زيادي از همكلاسي‌هايش مرده بودند. وقتي سرپا بلند شد، احساس كرد كه از گوش سمت راستش خون مي‌چكد خوب كه وارسي كرد، متوجه شد گوش سمت راستش نيست.

"باد انرژي" گوش او را كنده و با خود برده بود. در اينجا لبخندي كه بر صورتش بود، ملايم‌تر و گرمتر شد و من و مترجم ديگر قادر به انجام كارهاي خود نبوديم او توضيح مي‌داد و ما فقط گوش مي‌كرديم.

پوست سروصورت و بدن همه آنهايي كه زنده بودند از شدت گرما تاول‌ زده بود. در يكي از اسلايدها خودش را نشان مي‌داد، در حالي كه پوست صورت و دست و پايش كنده شده و آويزان بود، در حال حركت به سوي رودخانه بود.
او ادامه داد: "در آن زمان به ما آموزش داده بودند كه پس از هر حمله‌اي هر طور شده خود را به رودخانه برسانيم."

چون در زمان انفجار كلاه بر سر داشت، تمام موهاي سرش سوخته بود. جز آنهايي كه زير كلاه مخفي بودند. يكي از اسلايدها بچه‌ها، زنان و مرداني را نشان مي‌داد كه با پوست‌هاي آويزان و تاول‌زده در حال حركت به سمت رودخانه بودند.
در هرگوشه از خيابان جسدي ديده مي‌شد كه چشم‌هايشان از حدقه درآمده، گوش‌هايشان كنده شده و پوستشان كاملا سوخته و تاول زده بود. حتي اسبي كه در حال آب خوردن بود، پوستش از جا كنده شده و در حوض آب غوطه‌ور بود.

هنوز به اندازه كافي از منطقه انفجار دور نشده بودند كه آتش‌سوزي شروع شد، همه چيز شروع به سوختن كرد. آنهايي كه بر اثر انفجار و پرتاب ساختمان‌ها هنوز زنده بودند، بر اثر آتش‌سوزي سوختند. با اين همه هر طور بود، او و تعداد ديگري خود را به رودخانه رساندند و از پل چوبي روي رودخانه عبور كردند. هنوز پس از اين همه سال براي همه تعجب‌آور است كه چرا آن پل آن روز خراب نشد. تعدادي از آنهايي كه خود را به رودخانه رسانده بودند، از شدت گرما خود را به آب زدند. عمق فاجعه تازه شروع شده بود. آب رودخانه هم بر اثر انفجار آنقدر گرم شده بود كه پوست‌هاي تاول زده كنده شده و با برخورد به آن آب دردناكتر شدند. سوزش و درد بدن آن‌ها كه به رودخانه پريده بودند هر لحظه شديدتر مي‌شد. ريختن موهاي سر و بدن، ريزش مداوم خون از بيني، دهان و گوش و به وجود آمدن خال‌هاي بنفش رنگي در سراسر بدن از ديگر عواقب اين انفجار بود.

پليدي از زندگي بشر رخت مي‌بندد؟

آتش‌سوزي حاصل از انفجار اتمي در هيروشيما تا شعاع سه كيلومتري از مركز انفجار گسترش يافت. رودخانه پر از جسد حيوانات و انسان‌ها بود. آب رودخانه هم به شدت گرم شده بود.

ارتش ژاپن در تپه‌هاي اطراف هيروشيما بيمارستان هاي صحرايي و چادرهاي بسيار برپا كرده بود. بسياري از مصدومين در زير اين چادرها در حال مداوا بودند كه باران سياه باريدن گرفت. خاكستر حاصل از انفجار بمب، به وسيله "باد انرژي‌"اي كه پس از آن وزيدن گرفته بود، به آسمان رفته بود و اينك، باران دوباره اثرات و تشعشعات آن را پايين آورده بود. بسياري از كساني كه با آن زخم‌ها و تاول‌ها در زير باران بودند، جان دادند. اما پيرمرد داستان ما كه در آن زمان 14 ساله بود از زير يكي از اين چادرها، همه چيز را مي‌ديد و در خاطر خود ثبت كرد.

خانه آن‌ها شش كيلومتر از محل انفجار بمب فاصله داشت. در نتيجه نسوخته بود، اما بر اثر وزش باد انرژي، سقف آن از جا كنده شده بود و پنجره‌ها و درها در هم شكسته بودند. مادر و مادربزرگش نيز زنده بودند. اما پدرش كه به محل انفجار نزديكتر بود، كشته شد.

درمان او يك سال‌ونيم طول كشيد. دكتر هر روز براي تعويض پانسمان‌ها و درمان مجدد او به خانه‌شان مي‌رفت. تا پيش از انفجار 300 دكتر و 370 پرستار در شهر وجود داشت كه پس از انفجار حدود 70 درصد آن‌ها كشته شده بودند. پزشك و پرستار بسيار كم بود. اما انگار او شانس آورده بود. يكي از بستگانش كه متخصص گوش و حلق و بيني بود، هر روز به او سر مي‌زد. خودش مي‌گويد:«من با كمك او زنده ماندم». پس از گذشت يك سال و نيم و رفع ظاهري سوختگي‌ها، همچنان به پزشك مراجعه مي‌كرد، به طوري كه هم‌اكنون هم كه 70 سال دارد هر هفته سه بار به دكتر مي‌رود و آمپول‌هاي خاصي را نيز تزريق مي‌كند. حالا او گوش سمت راست ندارد. غضروف آرنج و انگشتان دست راستش بر اثر شدت گرما ذوب شده‌اند و كارآيي خود را از دست داده‌اند. دست راستش ديگر تكان نمي‌خورد. در قسمت مچ دست راستش نيز يك تكه گوشت اضافه به وجود آمده است.

در لحظه انفجار تكه‌اي شيشه‌ به انگشت اشاره دست راست او فرو رفت كه بر اثر آن عصب‌هاي آن انگشت كاملا از بين رفته بود. از آن پس تاكنون ناخن‌هايي بر سر آن انگشت سبز مي‌شود كه هيچ ناخن‌گيري نمي‌تواند آن را بگيرد. كج، سياه، دراز و كلفت . خودش پس از دوسال مي‌افتد و يكي ديگر به جايش سبز مي‌شود. گوش چپ او هم بر اثر شدت گرما معيوب شده است.

غضروف اين گوش هم از بين رفت و خونمردگي در گوشش جمع شد. بعدها دكترها موفق شدند آن خون مردگي را از گوشش خارج كنند: «براي همين است كه مي‌گويم بمب اتمي بايد از بين برود و كشورهايي چون آمريكا بمب اتمي نداشته باشند.» او با ناراحتي و ذكر خاطرات تلخ گذشته اين جمله را مي‌گويد و اضافه مي‌كند: «هفته‌اي سه روز من براي مردم و بازديدكنندگان از موزه خاطرات خود را تعريف مي‌كنم تا شايد درس عبرتي شود.»

با صداي بلند اضافه كرد: « به يكي از رؤساي جمهور آمريكا و شوروي كه به اينجا آمده بودند، گفتم اين بمب‌ها بايد از بين بروند. در غير اين صورت شما هم يك بار بمب اتم و عواقب آن را امتحان كنيد تا ببينيد چه ميزان سخت و دشوار است.» و بعد هم با تاكيد مي‌گويد: «اين را از ته دل مي‌گويم.»

از او پرسيدم: آيا تا به حال به آمريكا سفر كرده‌اي، راستي نظرت درباره آن‌ها چيست؟ در جوابم گفت: «دوبار به آمريكا رفتم. بيش‌تر براي معالجه. اما تعداد زيادي از آن‌ها را در همين موزه ديده‌ام. تا مدت‌ها پس از انفجار بمب اتمي هيروشيما از آمريكا متنفر بودم. اما حالا ديگر آن احساس گذشته را ندارم. واقع‌بين شده‌ام.»

در حالي كه با او در راهروهاي موزه قدم مي‌زدم، گفت:" يكبار يك كشيش آمريكايي پس از شنيدن خاطرات من، دستم را بوسيد و گفت: لطفا شما آمريكا را ببخشيد، شما ما را ببخشيد.»

يك بار هم يك زن و بچه آمريكايي، آنچنان برخوردي با او داشتند كه به او كمك كرد تا احساس نفرت گذشته را به فراموشي بسپارد.

او از آن مادر و بچه پس از اين‌كه موزه را گشتند. پرسيد: موزه چطور بود؟ آن بچه آمريكايي درحالي كه مادرش گريه مي‌كرد گفت: «من نمي‌دانستم ما اين همه ظلم و ستم به شما كرده‌ايم.»

هم‌اكنون حدود 30 هزار بمب اتمي در جهان وجود دارد و كشورهاي بسياري توان ساخت آن را پيدا كرده‌اند. پس از آن انفجارها در ژاپن كه حتي خود آمريكايي‌ها هم تصور درستي از فجايع و عواقب آن نداشتند، تلاش همه سياستمداران به ويژه در آمريكا و شوروي این بود كه تا جايي كه امكان دارد مانع از تكرار آن شوند. اگر چه مسابقه براي ساخت انواع مخربتر و قويتر آن را هرگز كنار نگذاشتند.

ديدار از موزه كه تمام شد به محل كافه‌ترياي موزه رفتيم تا هم استراحتي كرده باشيم و هم شايد بتوانيم ناراحتي پس از شنيدن آن همه خاطرات تلخ را به طور موقت فراموش كنيم.

جايي دنج و آرام بود. يكي دو نفر در حال نوشتن بودند و خانمي كه در ميز كناري ما نشسته بود، با جديت تمام در حال پر كردن يكسري جداول و تخمين و برآورد يكسري اعداد و ارقام بود. در تمام يك ساعتي كه در كافه تريا نشسته بوديم، او هرگز سرش را از روي كاغذها و ماشين‌حساب بلند نكرد. يكريز و مداوم در حال نوشتن و حساب كردن بود. با خود گفتم: با اين همه جديت بود كه هيروشيما و ناكازاكي را پس از آن انفجار و آن طوفان انرژي و گرما و سوختن دوباره ساخته‌اند.

گروه‌هاي دانش‌آموزي به همراه معلم‌هايشان پشت سر هم از مقابل سمبل پرنده صلح و محلي كه پرنده‌هاي رنگارنگ و كاغذي صلح را نگه مي‌دارند، عبور مي‌كنند، آواز مي‌خوانند و دعا مي‌كنند براي دنيايي بدون بمب اتم.
فكر كردم كه به كسي بگويم حالا بمب اتم هم نباشد، دنيا چندان جذاب نيست. بدون بمب اتم هم زشتي‌ها و پليدي‌ايي هست كه بايد فكري هم براي آن‌ها كرد. آمريكايي‌ها در عراق جولان مي‌دادند. قبل از آن صدام با حمايت آن‌ها بمب‌هاي شيميايي بسياري را بر سر مردم عراق و ايران فرو ريخته بود. قبل از آن نيز در ويتنام، كودتا عليه دكتر مصدق در ايران، حضور اختاپوس مانندش در آمريكاي لاتين و خيلي جاهاي ديگر اقداماتي انجام شده بود.

اما به نظر مي‌رسد بشر خيلي هم اهل تجربه‌اندوزي و استفاده از آن تجربه‌هاي تلخ نيست.
تازه آن بمب اتم را از زندگي بشر حذف كنيم اين پليدها را چه كنيم و اگر آن‌ها هم حذف شوند، آيا بشريت بدون آن مي‌‌تواند زندگي كند؟

این سفرنامه در اردیبهشت 1383 در روزنامه وقایع اتفاقیه منتشر شده است





تعديل از پيش

اين سخنگاه از پيش تعديل مي‌شود: نظر شما پيش از تأييد مديران سايت ظاهر نخواهد شد.

كى هستيد؟
پيام شما

براى درست كردن پاراگراف، كافيست كه خط خالى ايجاد كنيد.




بنا به توافقنامه Creative Commons برخی از حقوق برای بهمن احمدی امویی محفوظ است.
نقل قول غیرتجاری و با ذکر منبع و اطلاع نویسنده، آزاد است.